- تاب آوردن
- تحمل کردن
معنی تاب آوردن - جستجوی لغت در جدول جو
- تاب آوردن
- صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
- تاب آوردن
- طاقت آوردن، بردباری داشتن
- تاب آوردن ((وَ دَ))
- تحمل کردن، طاقت آوردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
مبتلا شدن به تب
ابا کردن امتناع ورزیدن
پایداری کردن مقاومت کردن بر پا ماندن
دوباره آوردن بر گرداندن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
ایجاد حال و سرخوشی کردن
سخت گرفت در مضیقه گذاشتن، یا به تنگ آوردن، بستوه آوردن در مضیقه گذاشتن
اشتیاق یافتن بشهر و کشور هنگام غربت
حمله کردن هجوم بردن، مواخذه عتاب سخت کردن
پیچیده، تابیده شده
به خاطر آوردن، به یاد آوردن
حمله کردن، هجوم بردن، یورش بردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
کنایه از به تنگ آوردن، به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن
خودستایی کردن بزرگ منشی نمودن: پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی. (شا. لغ) بزرگ منشی نمودن، تکبر
ایجاد نعمت و رفاه کردن، شادی آوردن: کنون دانش و داد باز آوریم بجای غم و رنج ناز آوریم. (شا. لغ)
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
بخاطر آوردن آنچه رافراموش شده است فرا خاطر کردن، بخاطر آوردن کسی را چیزی یاشخصی فراموش شده را
تابیده، پیچیده
جاری کردن آب یا آب چشم (دیده)، جاری کردن چشم آب مخصوص را بی اختیار بسبب کسالت یا پیری